"تنهاکسانی را قهرمان می خوانم که به سبب روحشان بزرگاند . رومن رولان"
مقولهی موضوع در مجموعه داستانِ "الفبای گورکنها" هم چون جنگیست بیگسست در سیرِ رخدادهای داستان و تداوم زبانی در محتوای متن. هم چنین سوژههایی که، هم زیستی کامل موضوع با نویسنده را آشکار میسازند. هادی کیکاووسی از معدود نویسندگانی است که از رئالیسمِ محتوای داستانهایش شکافی می سازد برای دستیابی به سوژه هایی دیگر. جامعه و گردشی تازه در زندگی، به حیث همزیستی، و آزمونی که متضمن تداومِ حسی است و در انطباق با موقعیتهایی دیگر، دگرگون گشته است. و این مجموعه باز تابنده ی این موقعیت است، از آن باره که خصلتی رئال و تعهدی از پیش تعیین شده دارد. تعهد به تاریخی که نویسنده از سرگذرانده، در اوضاع نابه هنگامی که ناگزیر به پذیرفتن آن بود.
داستانها در این مجموعه حاصل جهانبینیِ خاصِ نویسنده، تجربه و شناختِ او از فرهنگِ عامه مردم است. فرهنگی آمیخته با سادگی. و آسودگی خیال در به کار بردن سوژه، در برخی داستانها، نشان از فرایندِ بیسبب رویدادها و انسانهایی است که دیگر دست نمیدهد، انسانهایی از جنس گذشته. که گویی در خلوت و انزوای خودشان به سر می برند. تداوم از یک خط داستانی به خط داستانی دیگر، در همانندی دلمشغولیهای داستان، به نوبهی خود اندیشههایی را وا میگوید که در زندگی جریان دارند. و آن متضمن این است که آدمی را "در حین عمل" در جهانِ آدمیان دیگر نشان بدهد. عملی ناشی از سیر تکامل فکری نویسنده از دیدگاهی نظری به دنیا و آدمها، که معنی داشتن وجود فرد، فقط به اعتبار وجود چنان جهانی است که آدمیان دیگر را در بر میگیرد. همان نقطهی عطفی که کیکاووسی در پرورش محتوا در داستانهایش پی گرفته است.
آن چه در رئالهای داستان به چشم میخورد همین نزدیکی جهانهاست، که وجود آن به شخصیتهای داستان، که نویسنده تخیل شان می کند، چفت و بست می یابد. فرض در داستان های این مجموعه بر قیامی در جهانی واقعی استوار است. جهانی از نوع واقعیت آدم ها و زندگی هاشان. رابطه های ضروری و واجبی که شخصیت ها با ادراک زمان در جایگاهی مناسب از خط داستان به آن می رسند.
"راستی راستی هم جزر و مدی در خونش حس میکرد. گویی کسی در خونش ایستاده قلیان میکشید. سرفه کرد. صدایش را خورد. ترسید همین حالا کسی از اتاقک ناخدا بیرون بزند و با لگد بیرونش بیندازد. مثل ظهور همه نوع جانوری از پیت آشغال. اما اینجا هیچ شبیه پیت نبود. هیچ صدایی نمیشنید و نورهای مقابلش، سرخ و سبز و چی. سکان چوبی را گرفت و خواست بچرخاند که پایش به دستگیره خورد..." (الفبای گورکنها ص100)
کی کاووسی نیاز ندارد با کاربرد بازنمون های لفظی، شخصیتهای داستانی خود را به مخاطب ابلاغ کند. بلکه شخصیتها در داستانهایش، صدا، حال درونی و آن چه به صورت بصری قرار است در ذهن مخاطب شکل بگیرد، را دارا هستند. و نیاز به بازتابهای دو گانه که دستاوردی جز دوباره کاری است، ندارد. آن چنان نقش شخصیتها در فضای داستان پر رنگ و حیاتی است که تصور کردن جهان داستانی نویسنده، بدون حتی یکی از آن ها، نشدنی و بعید به ذهن می آید و اگر یکی از شخصیتها در خلال داستان گم شوند گم بودگیش احساس می شود. کسی که وجودش در جهان واقعی به هیچ روی واجب نبود به یکباره رنگی جاودانه به خود می گیرد.
بنابراین شاید عجیب نباشد که کلمات این چنین برای نویسنده اهمیت یافتهاند. این جاست که سامان رویدادها در داستان و حتی سامان دادن زبان داستان یک بار برای همیشه به ثبات میرسد و کیفیتی مطلق به خود میگیرد. از این رو عنصرهای اضافه در داستان و شیوهی پرده دری در اطلاقِ امکان حقیقیِ موقعیتها را در دنیای داستانهایش بیربط میداند. چرا که کیکاووسی نویسندهی موقعیت های خاص است. نویسندهای که با زبانی پیراسته و پیوسته راه را بر گسستگیِ زبانیِ بسیاری از داستانهایش بسته است.
نویسنده در داستانهایش مخاطب را به پرتگاه پرشهای عصبی و احساسی میبرد و آنچنان در گیر حلقهی پیوند شخصیتها و موضوع میکند که دیگر جستن راهحل برای کشف ممکن و ناممکنها به عهده خط داستانی است. او بدون آن که بخواهد به مخاطب دیکته میکند که چهگونه داستانهایش را بخواند. از همین رو کیکاووسی را نویسندهی موقعیتهای خاص میخوانند. او دوست دارد آن چه مینویسد همان گونه درک شود و نه کوششی نامعقول برای نشان دادن بازتابی که واقعی نیست. او فلسفه و اندیشه خود را در ازای آهنگِ لحظهها، بر رستگاری تجربه به قلم میآورد. آن چه که دنیای داستان و داستاننویسی به طور جهان شمول خواستار آن است. در واقع دلالت مطالب و محتوا در تفسیر در نقطهای که باید در زمان مناسبی رها شوند رخ میدهد، که اینگونه بتوان روی آن ارزش گذاری کرد. روش متضمنی که نویسنده در مجموعه الفبای گورکنها، با ارزشِ واژههایی راستین بهخوبی بنا کرده است.
Comentários